دل بستن. علاقه مند شدن. پابند شدن. دلبستگی پیدا کردن. تعلق خاطر یافتن: چودل برنهی بر سرای سپنج همه زهر زو بینی و درد و رنج. فردوسی. رجوع به دل نهادن و دل بستن در ردیف خود شود
دل بستن. علاقه مند شدن. پابند شدن. دلبستگی پیدا کردن. تعلق خاطر یافتن: چودل برنهی بر سرای سپنج همه زهر زو بینی و درد و رنج. فردوسی. رجوع به دل نهادن و دل بستن در ردیف خود شود
ظاهراً به معنی گره گشایی و حل مشکل و برآوردن حاجت است: آن مصلی که از تو خواست رهی پنج روزی گذشت ازآن یا شش یافت توفیق اسعد زرّریز به زر پخته برگشاد آن غش تو به چیزی دگر معاوضه کن هرچه آید ز تو خوش آید و کش. سوزنی (دیوان خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 67)
ظاهراً به معنی گره گشایی و حل مشکل و برآوردن حاجت است: آن مصلی که از تو خواست رهی پنج روزی گذشت ازآن یا شش یافت توفیق اسعد زرّریز به زر پخته برگشاد آن غش تو به چیزی دگر معاوضه کن هرچه آید ز تو خوش آید و کش. سوزنی (دیوان خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 67)
دست برگشودن. گشودن دستها. بالا بردن دستها: ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی ور پای بسته ای به دعا دست برگشا. سعدی. ، آزاد گذاردن. اقتدار دادن و اختیار دادن: سعادت برگشاد اقبال را دست قران مشتری در زهره پیوست. نظامی. گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای. منوچهری. ، تجاوز آغاز کردن: مردم ما نیز در کرمان دست برگشاده بودند و بی رسمی میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438)
دست برگشودن. گشودن دستها. بالا بردن دستها: ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی ور پای بسته ای به دعا دست برگشا. سعدی. ، آزاد گذاردن. اقتدار دادن و اختیار دادن: سعادت برگشاد اقبال را دست قران مشتری در زهره پیوست. نظامی. گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای. منوچهری. ، تجاوز آغاز کردن: مردم ما نیز در کرمان دست برگشاده بودند و بی رسمی میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438)